ای ز قدر تو آسمان در گو


آفتاب از تو در خجالت ضو

قدر و رای تو از ورای سپهر


آفتابی و آسمانی نو

دل و دست تو گاه فیض و سخا


برده از ابر و آفتاب گرو

بنده را صاحب استری دادست


استری ماه نعل و گردون دو

خلقت آسیاء کی دارد


صفت آسیای او بشنو

سنگ زیرین او همیشه روان


گو در او آب و باد هیچ مرو

ناو او از درون و او معکوس


دلو او از برون و او در گو

آسیابی چنین و باری نه


بی شبانروز آسیابان رو

انوری این همه مزیح ز چیست


چند ازین ترهات شو هاشو

خود به یک ره بگو که بی کارست


آس دندانش ز آس کردن جو

تا ترا جود صدر دولت و دین


برهاند ز انتظار درو

او تواند که کشت همت او


هیچ بی ارتفاع نیست برو